سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سردار چنگوله، فرمانده ای که امام سرش را بوسید

سردار شهید ناصر بهداشت، فرمانده گردان حمزه سیدالشهدا لشکر25 کربلا + تصاویر منتشر نشده
می روم تا امام زنده بماند و همچنان جلودار کاروان باشد. میروم تا قلب خود را از عشق خدا پر کنم و با یاد او روحم را آرامش دهم...
شب خواستگاری وقتی پای صحبت به جزئیات مراسم و ازدواج کشیده شد مادرم از ناصر پرسید که برای مراسم عقد عروس چه لباسی بر تن کند ؟ شهید بزرگوار در جواب مادرم فرمودند:
لباسی که بتواند در روز تشیع جنازه من هم همان را بپوشد... 

همه اونایی که روزگاری در لشکر 25 کربلا به سر می بردند ناصر بهداشت رو می شناسند مخصوصاْ گردان حمزه ای ها که همه خودشون رو یه جورایی مدیون آقا ناصر می دونن. تصمیم گرفتم یه گریزی به احوالات آقا ناصر بزنم، تا حداقل یه حق کوچکی رو ادا کرده باشم...

 

  گذری کوتاه بر زندگی عارفانه سردار شهید ناصر بهداشت

به تاریخ 25 تیر ماه 1340 در خانه ای محقر ولی پر از مهر وصفا و یکرنگی و در سید محله قائمشهر ،کودکی دیده به جهان گشود که "ناصر" نام گرفت. او از همان کودکی در رفتارش متواضع و با وقار بیشتری نسبت به بچه های هم سن وسالش برخورد می نمود ومسائل را خوب درک می کرد و حتی در بازی های کودکانه از دروغ گریزان بود."ناصر"در سن شش سالگی پا به مدرسه نهاد و همواره متانت در رفتارش زبانزد اولیاء مدرسه بود. از بیکاری و اتلاف وقت بیزار بود و سعی داشت در نزد آشنایان پدر،کاشی کاریو بنایی را بیاموزد و مزدی را از این بابت دریافت نموده و به افرادبی بضاعت بدهد.

 

ایشان زمانی که وارد دوران راهنمائی شد ،به شدت از اختلافات طبقاتی جامعه رنج میبر د و دوست داشت هر چه دارد به بینوایان اهداءنماید وبه بچه هایی که از نظر درسی و مالیضعیف بودند،کمک درسی و مالی نماید.او پس از طی این دوران وارد هنرستان شده در رشته راه و ساختمان مشغول به تحصیل شد و به دلیل علاقه زیاد به این رشته "شاگرد ممتاز"محسوب میشد.

ایشان در سالهای اوج مبارزه ملت مسلمان ایران با رژیم منحوس پهلویهمواره در راه این مبارزات تلاش می نمود و یک لحظه آرام نمی نشست تا اینکه انقلاب شکوهمند اسلامی ایران به پیروزی رسید و او که عاشق امام (ره)بود،همراه با اولین گروه به عضویت سپاه پاسداران در آمد و در صف سبز پوشان انقلاب اسلامی قرار گرفت.

ناگفته نماند که شهید همپای انقلابیون گرمابخش مبارزات در مسجد پرطپش صبوری قائمشهر بود. پس از پیروزی انقلاب نیز، با توجه به موقعیت ویژه شهرستان قائمشهر و فعالیت گروه های ضد انقلاب، شهید بهداشت یکی از عناصر اصلی مبارزه با این گروه ها بوده است. ایشان در فاصله زمانی 60- 59 مسئول یکی از تیم های عملیاتی در سپاه قائمشهر بود.فعالیت در پادگان شیرگاه جز کارهای اصلی و ویژه شهید در این ایام بود. آموزش نیروهای تحت امر و آماده سازی آنها برای مقابله با گروه های معاند و همچنین اعزام به جبهه دغدغه شبانه روزی شهیدبهداشت در این سالها بود. 

"سردار شهید ناصر بهداشت"با آغاز جنگ تحمیلی به مناطق عملیاتی اعزام شد و در مسئولیت های مختلف با دشمن بعثی به مبارزه پرداخت و در این راه بارها مجروح شد ، اما جراحات وارده مانع از ادامه مبارزه نشد و همچنان در خط مقدم جبهه،حضوری چشم گیر داشت .

شهید نماینده منطقه3 در مریوان بود.ایشان پس از مدتی ، بدلیل نشان دادن لیاقت ، شجاعت و درایت نظامی ، از سال 1361فرماندهی گردان حمزه سید الشهداء لشکر ویژه 25 کربلاعلیه السلام را پذیرفت و عاشقانه در مسئولیت جدید با  نیرو های تحت امرخویش حماسه ای بزرگی را رقم زد.شهید همزمان با فرماندهی گردان حمزه، مسئول محور چنگوله – مهران نیز بود.

اوج دلاوری شهید در عملیات والفجر6 با گردان حمزه به ثبت رسیده است. شهید در 19 اردیبهشت 1364 در ارتفاعات قلاویزان در کمین دشمن به شهادت رسید و جنازه ایشان حدود 10 روز مفقود بود و با تفحص همرزم و دوست دیرین شهید، سردار شهید جعفر شیرسوار، شناسایی شد.

غصه دار مادر پهلو شکسته

در سال 1363 ،یک روز که با تویوتای گردان،بهمراه سردار شهید "بهداشت" بطرف خط مقدم حرکت کردیم ،از من سؤال کرد :حاجی !برای دخترت چه اسمی انتخاب کردی ؟گفتم «کوثر» چشمان او با شنیدن نام «کوثر» پر از اشک شد و مخفیانه گریه می کرد.گریه های مخفیانه اش پس از چند  لحظه ای آشکار شد و در حالی که زمزمه  «یا زهرا یا زهرا !...» بر لب داشت ،اشک می ریخت و گاهی نیز چنین میگفت :«حاجی !چه اسم قشنگی!»و آنجا بود که برای مظلومیت زهرای اطهر سلام الله علیها گریه می کرد و مرثیه می خواند وعاشقانه برای مادر پهلو شکسته اش اشک میریخت.

به نقل از : حجةالاسلام دکتر مسرور

 

"عروس شهادت را در آغوش گرفت"

شب خواستگاری وقتی پای صحبت به جزئیات مراسم و ازدواج کشیده شد مادرم از ناصر پرسید که برای مراسم عقد عروس چه لباسی بر تن کند ؟ شهید بزرگوار در جواب مادرم فرمودند:

لباسی که بتواند در روز تشیع جنازه من هم همان را بپوشد...

به نقل از: همسر شهید

 

امام سر ناصر را بوسید

ایشان علاقه زیادی به ولایت و رهبری داشتند...بعد از ازدواج ما ،ایشان به تهران رفتند تا با امام ملاقات کنند . اما در آنجا به او اجازه دیدار را از نزدیک ندادند ولی او با این وجود دو روز تمام در پشت درب بیت رهبری بدون آب و غذا نشستند تا اینکه یکی از یاران امام نزد امام رفتند وبه او گفتند که یک بسیجی برای دیدن شما آمده و دو روز است که برای ملاقات خصوصی پافشاری کرده و پشت درب می نشیند . امام دستور داد:که او را نزد امام ببرند . ناصر موفق شد با امام ملاقات خصوصی داشته باشد . امام سر ناصر را بوسید و سخنی زیر گوشش گفت: که شهید آن را به هیچ کس نگفت.

ناصر بهترین رزمنده در جبهه معرفی شد و از امام جمعه ی اهواز انگشتری هدیه گرفت .که روی عقیق آن نوشته بود:

روح منی خمینی بت شکنی خمینی

به نقل از : همسر شهید

اول کربلا بعد مکه...

وقتی برای رفتن به حج او را انتخاب کردند معاونش شهید شیر سوار را به جای خود روانه کرد زمانی که دلیلش را پرسیدم گفت:دوست دارم اول کربلایی شوم عشق حسین دست بردار نیست اول کربلایی بعد اگر خدا خداست حاجی شوم و چه زیبا به دیدار مولایش حسین (ع) شتافت و به ندای «هل من ناصر ینصرنی» پاسخ داد...

روزی ژاکت پشمی تازه ای راکه مادر برایش بافته بود و برای اولین بار به تن کرده بود به دوستش هدیه کرد. وقتی به خانه آمد خودش خیلی سردش شده بود از مادر عذر خواهی کرد و گفت دیدم او لباس گرم و مناسبی ندارد لذا این ژاکت را که دوستش داشتم به او دادم من باز هم لباس گرم دارم و آنها را می پوشم...

کلاس سوم بود که از پدرش خواست تابستانها راسر کار برود و کار یاد بگیرد از بیکاری و بطالت وقت بیزار بود و نزد آشنایان پدرکاشی کاری و بنایی و غیره را آموخت و مزدی راهم که می گرفت دوست داشت به افراد بی بضاعت بدهد...

به نقل از: خواهر شهید(طاهره بهداشت)

روایتی از سردار حاج اکبر خنکداراز نحوه شهادت ناصر

نماینده منطقه 3در مریوان بود همزمان با عملیات محرم بود که بعنوان  فرمانده گردان حمزه در لشکر بودند تا زمانی به شهادت رسیدند.در چندین عملیات همراه شهید حضور داشتم .در عملیات والفجر 4 بود که شهید به مجروحیت رسیدند.در عملیات والفجر 6 هم با شهید حضور داشتم و بحث پیدا کردن جنازه شهید هم پیش آمده بود.در عملیات والفجر 4 بود که ما در شیاری در پایین تپه ای حضور داشتیم .   تپه ای بود که می خواستیم از دشمن باز پس بگیریم شهید بهداشت با شهید محمودی راد و... حضور داشتند.فرمانده گردان شهید بهداشت بود .دشمن بوسیله مکالمات بی سیم بود که متوجه حضور ما در پایین تپه شده بود.به وسیله یک گلوله توپ آنجا را منفجر می کند 2 الی 3 نفر از بچه ها ی ما ، در آن منطقه به شهادت می رسند. شهید بهداشت هم از ناحیه دست مجرو حیت پیدا میکنند.

از نحوه شهادت شهید بهداشت : که در جاده مهران - چنگوله مسئول تأمین جاده بودند  و یک جلسه در ایلام  برای فرماندهان گردان می گذارند درتیپ امیر المؤمنین این جلسه بود.شهید همراه چند تا از همراهانش آقایان عسگری نژاد و یزدانی به سمت مهران حرکت می کنند و در مقر فرماندهی مهران شب را می مانند.در نیمه های شب بود که در ارتفاعات قلاویزان چند نفر با نور چراغ قوه مشاهده می شوند.شهید برای شناسایی به همراه چند نفر از دوستانش به آنجا می رود و چون در مقر نیرویی نبود بماند مقر هم خالی از نیرو می ماند. هنگامی که به تپه و ارتفاعات قلاویزان می روند گروه های (کرد) آنجا را محاصره کرده و در درگیریهایی که با آنها مواجه می شود دوباره دست دیگر شهید تیری می خورد خودش را زیر جیپ فرماندهی دشمن قرار می دهد و در همانجا به شهادت می رسد آقا محسن زخمی می شود و اسیر می گردد ما چون اطلاعاتی از آنها نداشتیم همه جا را دنبال آنها گشتیم تا آنها را پیدا کنیم.نیرو های ثابت گردان حمزه را در گرو های 10 نفره تقسیم کردیم تا آن ها را پیدا کنند بعد از 3 روز بود که (مهران پرستش) در مقر مهران دوربین می زند و بالای ارتفاعات قلاویزان یک چیزی شبیه چهار گوش مشاهده می کند مثل ماشین بود تصمیم گرفتیم که به آنجا برویم و در آنجا بود که جنازه شهید بهداشت و دیگران را مشاهده کردیم .

تصمیم گرفتیم که پلاستیک بزرگ گرفته و شهید را در داخل آن بگذاریم تا به پایین ببریم چون جنازه ها را کرم گرفته بود در اثر تکان دادن امکان داشت جنازه تکه تکه شود.جنازه ها سمپاشی هم شد.ماشین را هل دادیم تا جنازه داخل پلاستیک افتاد. بعد از 3 الی 4 روز بود که جنازه را به پایین انتقال دادیم .در حمل جنازه شهید گلزاده خیلی زحمت کشید.

پیکر پاک سردار چنگوله ناصربهداشت...از راست: سردار مهرعلی ابراهیم نژاد، شهید حاج عیسی وطنی

 

فرازی از وصیت نامه

پروردگارا با قلبی خالی از علائق دنیا به سویت آمده ام می خواهم همچون عاشقانت به لقائت بپیوندم خدایا بار گناهانم زیاد است از تو عاجزانه درخواست می کنم که از سر چشمه لطف و کرمت بر من ببخشایی ،ببخش بر من که در زندگانی نتوانستم آنگونه که شایسته است،تو را پرستش کنم.

و اینک می روم که با رزم بی امان با کفار از ارزشهای انسانی دفاع کنم و گوش به ندای قرآن بدهم.

می روم تا امام زنده بماند و همچنان جلودار کاروان باشد.

می روم تا قلب خود را از عشق خدا پر کنم و با یاد او روحم را آرامش دهم.

آری به جبهه می روم ،جبهه ای به وسعت تمام اسلام در مقابل تمام کفر، جبهه ای که سراسر نور است و ذکر خدا و دعا، جبهه ای که هر گاه در آن به افق نگاه می کنم بیاد صحرای کربلا می افتم و بیاد مظلومیت حسین (ع)، جبهه ای که همه چیزش انسان را عاشق خدا می کند و به زندگی محتوی می بخشد و خالص می کند انسان را جائی که روح خدائی حاکم است و همه در اعمال خیر سبقت می گیرند و نماز شبهای آنها سنگرها را نورانی می کند و شهادت ها آنها را مقاوم تر و استوارتر می کند.

 و با آمدن به جبهه است که انسان مؤمن و انسان حریص شناخته می شوند آنانکه برای جهاد در راه خدا قیام نکنند و برای دفاع از حق سستی کنند باید بدانند که موجبات ضلالت دنیوی و شقاوت اخروی خویش را پدید آورده اند.

از معیار زندگی و مرگ در ملکیت توحید ،هدایت به سوی خدا و گمراهی از حق است اما از نظر وابستگان به دنیا مرگ و زندگی متعلق به جسم خاکی است ،اگر چه جسم خاکی اش در حرکت باشد یا زیر خاک و آن کس که به کافران و ملحدان پرست انسانیت خویش را هلاک کرده است اگر چه به ظاهر زنده باشد و متحرک آری آری ،مسئولیتی بس سنگین بر دوش دارد و تا زنده است این امانت را بر دوش می کشد.

سخنی دارم با امت امام که البته از خودشان یاد گرفته ام و آن اینکه توجه داشته باشند که مبادا  سست شده و دست از امام عزیز بکشند و همیشه پیشتاز رهروان حق باشند و دست از یاری امام برندارند و از آزمایش خداوند هرگز غافل نباشند و شما پدر ومادر عزیزم که عمر خود را برای پرورش من صرف نمودید و در راه تربیت من زحمت ها کشیده اید از شما تشکر می کنم عذر می خواهم که هرگز نتوانسته ام گوشه ای از زحماتتان را جبران کنم فقط از خدا می خواهم که به شما اجر عظیم عنایت کند. از شما می خواهم که صبر را پیشه کنید و از خداوند طلب عمر طولانی برای امام نمائید.

شادی روح همه شهدا فاتحه ای با صلوات...

این داستان نیست، مظلومیت سربازان روح اله ست، پس ادامه دارد تا ظهور...


» نظر